| کاپيتان هادوک و هيچی |
|
Thursday, January 31, 2002
٭ گروگانگير هم گروگانگيرهای قديم. طرف رو می دزديدن، می بردن تو انبار يه کشتی زندونی می کردن. بعد دو تا از گروگانگيرها تو يه شب بارونی می رفتن تو يه باجه تلفن عمومی خارج از شهر، کلاهاشون رو می کشيدن رو چشاشون، يقه پالتو رو هم می دادن بالا. به کس و کار اون بدبخت زنگ می زدن و تهديد می کردن و می گفتن حرف حسابشون چيه. هر روز دم غروب هم تو يه بار خفن نزديک اسکله جمع می شدن تا ببينن فردا چه خاکی بايد تو سرشون کنن. حالا وضعيت ما رو ببين. يه journalist رو می دزدن. با webcam ازش عکس می گيرن. عکس رو به همراه يه مشت تهديد email می کنن. بعد می گن ساعت فلان online شين با هم راجع به قضيع chat کنيم. اگه خواستين حاضريم realtime streaming video هم از اين يارو بهتون نشون بديم ولی بايد + Internet Explorer 5.0 و RealPlayer داشته باشين . ضمنا يه مشت MP3 با حال هم پيدا کرديم که اگه با تقاضاهای ما موافقت کنين جاشو بهتون می گيم بريد download کنين. ولی بهتره broadband داشته باشين 'cause we don't want you to get mad at the stupidly slow dial-ups that gonna take you ages to dowload these virus-free cool stuff. You know we all better switch to broadband sooner or later 'cause otherwise we will hang ourselves and the detainee will starve to death 'cause there would be nobody around to update the poor guy.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 10:26 AM توسط سید خراسانی Wednesday, January 30, 2002
٭
........................................................................................يه کتاب فرانسوی و يه ديکشنری می خواستم. کتابفروشی دانشگاه که اون کتاب رو تموم کرده بود. رفتم تو Amazon.com پيداش کردم ديدم می گه ۲-۳ هفته طول می کشه تا اينو سفارش بديم. مرد شور هيکلتو ببره ،من تا ۳ هفته ديگه دکترای زبان سواحيلی هم می گيرم. با اکراه تمام رفتم تو سايت Barnes and Nobels ( نمی دونم چرا، ولی من نسبت به اين بابا احساس خوشی ندارم، شايد چون خيلی گنده است) ديدم می گه کتابه رو يه روزه می فرستيم خدمتتون، اگه دو تا يا بيشتر هم بخرين پول پست نمی گيريم. خلاصه شماره کرديت کارده رو اخ کردم و تو هفته ديکه کتابا بايد اينجا باشن. ۵۳ چوب ! اونم چوب آمريکايي ! ---------------------------------- اگه ازتون پرسيدن کاپيتان چهارشنبه ناهار چی خورده، بگين ماکارونی درست کرده ،برده دانشکده ، گذاشته تو مايکرو ويو، بعد هم خوب، خورده ديگه. --------------------------------- NPR داشت با يه خانوم آمريکايی مصاحبه می کرد که از ارتش آمريکا شکايت کرده به خاطر اينکه فرستادنش به پايگاه نظاميشون تو عربستان سعودی و انجا هم تو خيابون بايد چادر چاقچور سرش می کرده، رانندگی هم که زکی. --------------------------------- خسته ام. يه چيزی کمه. نوشته شده در ساعت 8:24 PM توسط سید خراسانی Tuesday, January 29, 2002
٭
ساعت ۲ بعد از ظهر يک روز ابری. مردی در کنار يک سطل زباله بزرگ ايستاده است و غرق در خواندن يک کتاب قطور است. کتاب به پايان می رسد، مرد کتاب را می بندد، آن را داخل سطل زباله می اندازد و با عجله به راه می افتد. نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط سید خراسانی
٭
The words I have been hearing all the time these few months : September 11 terrorists security Afghanistan Britney Spears Harry Potter economy stimulus package recess George Bush Biggest Casino on net نوشته شده در ساعت 10:20 PM توسط سید خراسانی
٭
بالاخره برای اولين بار بعد از رفتنش به افغانستان امروز صبح تن تن زنگ زد. می گفت اونجا از کارش راضيه و رو هر چی دست بذاری شصتاد تا گزارش از توش در می آد. من خيلی نگرانش بودم. می گه کاپيتان هر وقت اين ريشو ها رو می بينم ياد تو می افتم. خدا نگهدار اين جوون باشه. من که تا دوباره تو قصر نبينمش دلم آروم نمی گيره. تورنسل هنوز هم به من گير می ده که چرا اين بار همراه تن تن نرفتم و تنها فرستادمش رفت. من نمی دونم اين مرتيکه آسمون جل از کی تا حالا دلسوز تن تن شده . هيج جوری هم نمی شه حاليش کرد که آخه تو افغانستان من نوشيدنی از کحا گير بيارم. کاش می تونستم گاهی به تن تن زنگ بزنم و باهش درد دل کنم. کاش اونجا تلفن راحت گير می اومد. نوشته شده در ساعت 10:18 PM توسط سید خراسانی
٭
........................................................................................يه آقای خوش خنده ای که ظاهرا لب و مب هم ندارن (طفلکی پارتنرش) لطف کردن با قصر تماس گرفتن و گفتن که قلق فارسی کردن تيتر همانا تعقيب خطوط زير است که بنده نقل به مضمون می کنم: « می ری تو google اين عبارت مضحکی رو که می خوای بذاری به جای تيتر جستجو می کنی، از اون جا که اين تو قوطی هيچ عطاری پيدا نمی شه و اين google هم خيلی مدنيه به جای اينکه فحشو بکشه به هيکلت معادل يونيکدی اينو بهت می ده. بعد می ری template وبلاگتو باز می کنی ( در اينجا دوستمون پرسيده اند که template که حاليته ديگه، ها ؟) و اين عبارت رو جستجو می کنی : <$Blogtitle$> دفعه اول که اين عبارت پيدا شد اصلا هل نشو، هل هم نده. بذار يه بار ديگه بگرده. دومی که پيدا شد، از ريشه می کنی، می ندازی جلو ميلو که بخوره (اين قسمت کمی توهين آميز بود، بگذريم) بعد اون عبارت يونيکدی رو صاف می ذاری جای اون قبلی که الان ميلو داره می خوره. بعد هم اين تغييرات رو ذخيره کن و يخده صبر کن تا blogger ترتيب اثر بده. حمد و سوره رفتگان ما هم فراموش نشه. » نوشته شده در ساعت 10:05 PM توسط سید خراسانی Monday, January 28, 2002
٭ دو چيز انده برد از خاطر تنگ
يکيش ديدن دختر خوشگله اون يکی ديگه اش هم الان يادم نمی آد نوشته شده در ساعت 11:26 PM توسط سید خراسانی
٭ امروز با آدمی حرف می زدم که تو هر دستش سه تا انگشت داشت. به دستای خودم نگاه کردم، مال من پنج تا داشت.
........................................................................................------------------------------------------------- Kelly خواهش کرده که ساعات کلاسمو تغيير بدم چون اکثر بچه ها تو اين ساعت يه کلاس ديگه دارن. باشه، می ذارم سه شنبه ها ۶ تا ۷:۳۰ . خوبه ؟ ------------------------------------------------- امروز نسبتا روز خوبی بود، هر چند که از چهار تا کاری که نوشتم که بعد از ظهر انجام بدم فقط به دو تاش رسيدم، ولی خوشحالم که وقت تلف نکردم. ------------------------------------------------- می خوام به يکی از مشاهدات تلخ زندگيم اشاره کنم. صبح يک روز بهاری، مقابل سفارت آمريکا در آنکارا. انبوه جمعيت ايرانی متقاضی ويزا. نزديکيهای ظهر با باز شدن در، تمام تلاشهای افراد مختلف برای نظم دادن به جمعيت در يک لحظه بر باد می ره. چند ساعت قربون صدقه رفتنهای اون خانم معلم، استدلالهای اون آقای اصفهانی، ليست نوشتنها، همه اينها جای خودشونو به حمله، هل دادن و توهين می دن. و اين صحنه سالهاست که اونجا و خيلي جاهای ديگه داره اتفاق می افته. حتم دارم که اکثر اون آدما، انسانهای باسواد و کتابخونی بودن و اگه من اولين بار يکی از اونها رو مثلا توی يک مهمونی می ديدم، چه بسا مصاحبان خوبی بودن. اما خواهش می کنم اگه يه روز صبح رفتين اونجا، اميدوار باشيد که شايد اون روز مردم با نظم جلو برن و به حق خودشون قانع باشن . با زبون خوش همه رو به رفتار انسانی دعوت کنيد. شايد اون روز فرق داشته باشه. نوشته شده در ساعت 8:48 PM توسط سید خراسانی Sunday, January 27, 2002
٭ فيلم Being There با بازی Peter Sellers رو ديدم. داستان مردی است که در تمام عمر در يک خانه باغبانی می کرده، تا به حال از خانه خارج نشده و تنها کار او غير از باغبانی، تماشای تلويزيون بوده است. با مردن صاحبخانه ناچار به ترک خانه می شود و پاسخهای ساده او که معمولا مربوط به باغ و باغبانی هستند، عميق، فيلسوفانه و زيرکانه تلقی می شوند.
........................................................................................پايينتر از سطح انتظار من بود. انتقاد اصلی من به داستان است. مشخص است که اين فيلم قصد دارد به نقش تلويزيون بپردازد، اما تنها برخورد فيلم با اين مساله خيره شدن باغبان به صفحه تلويزيون در هر فرصت ممکن است . فرصت ديگری نيز که فيلم آن را از دست می دهد، ايده مواجهه يک فرد ايزوله با دنيای خارج است بعد از چند نمای گذرا از خيبانهای واشنگتن، بقيه داستان محدود به ديوارهای قصر يک ميليونر و گفتگوهای باغبان با اعضای ثروتمند اين خانه می شود. و در پايان هم ابر و باد و مه و خورشيد دست به دست هم می دهند تا اين مرد به عنوان يک نظريه پرداز بزرگ اقتصادی شناخته شود. می توانست فيلم بسيار بهتری باشد. خلاصه ، حال نکردم. نوشته شده در ساعت 11:59 AM توسط سید خراسانی Saturday, January 26, 2002
٭ دو تا فکر دست از سرم بر نمی دارن :
- يه جنين به دنيا می آد. چه مراحلی بايد طی بشه که اين جنين بشه آدمی که توی فيلم اخيرا منتشر شده داره از اون آدمای بدبخت بازجويی می کنه ؟ - اگه من تو موقعيت باز جويی شونده ها بودم، چی کار می کردم ؟ نوشته شده در ساعت 6:09 PM توسط سید خراسانی
٭ ديشب داشتم با هرژه چت می کردم. داشتم ازش گله می کردم که بابا، درسته که من گاه گداری اونم به اصرار فراوان دوستان يه لبی تر می کنم ولی تو ديگه خيلی شورشو در آوردی، هر کی منو نشناسه فکر می کنه کاپيتان مشروب خور حرفه ايه که دو نداره. اونم زير بار نمی رفت. هی می گفت نه کاپيتان تو داری بی انصافی می کنی، من عين واقغيت رو نوشتم. باری، اگر فکر می کنی خواننده هات اينجوری بيشتر حال می کنن هر جور دلت می خواد بنويس، ريش و قيچی دست خودت. برم ببينم نستور اين ويسکيهايی رو که از اسکاتلند آوردم کجا نگه می داره. تا بعد....
نوشته شده در ساعت 4:50 PM توسط سید خراسانی
٭ الان ۱۲ شب جمعه است. يعنی همچين بين جمعه و شنبه. تازه رسيدم خونه. ۲ تا نامه داشتم ۴ تا پيغام رو تلفن. نامه ها که طبق معمول از طرف بانک بود. مردم هم که ايميل نمی زنن، می خوای نامه بنويسن ؟! ولی ۴ تا پيغام رکورد بود. اولی از طرف کتابخونه محل، دومی از طرف خودم (اين قدر حال می ده زنگ بزنی واسه خودت پيغام بذاری) سومی از طرف يه دختر خوشگل مامانی، چهارمی هم از طرف يک پسر گيچ در زندگی.
........................................................................................--------------------------------------------------------------- امروز سر يه موضوع الکی کلی خوش به حالم شد. فکر کن بهت بگن آزمايشهای اوليه نشون می دن شما سرطان دارين. بعد بگن اه ببخشين ما گند زديم شما هيچ مرگتون نيست. قضيه من هيچ ربطی به اين سناريو نداره ولي تمش يه چيزی تو اين مايه ها بود. --------------------------------------------------------------- امروز دو بار رفتم اسکيت رو يخ. آقا دارم معتاد می شم بد فرم. شب با بر و بچ رفتيم. آی شلوغ بود ، آی مردم می خوردن زمين، آی حال داد، آی از زندگی خوشم می آد وقتی که خوش می گذره، آی پاهام الان درد می کنن. فقط چيز بد اين بود که چالين خورد زمين يه ذره لثه اش خونی شد. شايد يه قطره، شايد هم دو. ولی می دونيد که من چه قدر نازک نارنجي ام. از اين دختر خوشم می آد چون سليقه خيلی ماهی تو لباس پوشيدن و درست کردن موهاش داره. منظورم پول خرچ کردن نيست. يه وقت يه روبان آبی به موهاش می بنده که به صد تا کار ايو سن لورن می ارزه. اگه يه روز نبينمش با خودم می گم امروز اين دختر چه ايده ای زده که من نديدم. من به خدا تبريک می گم به خاطر آفرينش دختر. نوشته شده در ساعت 12:56 AM توسط سید خراسانی Thursday, January 24, 2002
٭ امروز کاشف به عمل اومد که می شه آدم کفشی بپوشه که کفش يه تيغه نازک فلزی کار گذاشتن، بعد هم بره رو يخ ! يه ساعت ورجه وورجه کنه و فقط دو بار بخوره زمين. خلاصه بهم فرصت بدين، ترشی هم که اصلا نمی خورم، يه چيزی می شم. نگين صدات از جای گرم در می آد، چون خودم می دونم که صدام از جای گرم در می آد ولي اگه دستتون می رسه توصيه می کنم که امتحان کنيد. هم گرون نيست، هم دنگ و فنگش کمه و هم با حاله. فقط روزای اول بايد سماجت به خرج بدين، فکر هم نکنين که همه اون آدما اومدن به زمين خوردن توی ناشي بخندن.
........................................................................................--------------------------------------------------------------- سه روزه هيچي ظرف نشستم چون دير می آم خونه و خسته ام. فقط تو همه ظرفا يه ذزه آب می ريزم که شستنشون شکنجه نباشه. منظره تو پی شده. نشاشيدی ويکند در راهه ! پس اين نستور کي از ديدن اقوامش بر می گرده ؟ فکر کنم همش توطئه است. اين نستور گور پدرش اقوام نداشت. می خوان زير فشار کار خونه منو مجبور کنن زن بگيرم. دکی ! --------------------------------------------------------------- الان تو وبلاگ امير حسابدار خوندم که از اتوبانهای تهران تو شب گفته بود. وای چمران ! چمران تو شب ! چمران تو شب ! چمران تو شب زمستونی بعد از کنسرت شهرام ناظری ! هميشه آرزو داشتم که تو اتوبانهای تهران رانندگی کنم. ولی حتی يه بار هم نشد. باورتون می شه ؟ حتی يه بار ! تا اينکه اين آرزو رو با خودم تا اينجا آوردم ، دوست ندارم به گور ببرمش. --------------------------------------------------------------- اگه سيمون رو ديدين بهش بگين مرد حسابي ! اين جوری قرار می ذارن ؟ کاپيتان به خاطر تو وسط يه کنسرت آموزشی ناناز پا شده، اومده بيرون، چترشو باز کرده و تو اين بارون از استرانگ تا طبقه سوم لايويت اومده که سر ساعت سرکار رو ببينه، اونوقت جناب عالی تشريف نداشتين ؟ آخه آدم چی بگه ؟ --------------------------------------------------------------- اين وبلاگ نويس خداست . ايده اش خيلی اصيله. کاملا هم رفته تو حس نقشش. می گی نه ؟ غلط می کنی رو حرف کاپيتان حرف می زنی. ايناهاش. --------------------------------------------------------------- قربون هيکلتون برم که هی کارت تبريک واسه هم می فرستين، خوب شما که بلدين و سوابق درخشاني هم در امور خيريه داريد، اين روش عکس گذاشتن و فارسی کردن تيتر و اضافه کردن اين لينکای طرف راننده و از اين حرفا رو بنويسين بذارين يه جا ، چار تا بی سوات امثال من بخونن ياد بگيرن، يه حمد و سوره هم واسه رفتگانتون بخونن. نوشته شده در ساعت 10:39 PM توسط سید خراسانی Tuesday, January 22, 2002
٭
........................................................................................چند دقيقه پيش قسمتهايی از نوار ويديويی که در لندن برای روزنامه نگاران پخش شده و مأموران امنيتی ايران رو در حال شکنجه شدن برای اعتراف به قتلهای زنجيره ای و همکاری با اسراييل نشون مي ده روی راديو بی بی سی شنيدم. روحم جر خورد. اگر شما هم شنيده باشين شايد بفهمين چی می گم. من اصولا در فهميدن اهميت مسايل خيلي کندم. مثلا وقتي اولين بار خبر حملات سپتامبر رو شنيدم اصلا نفهميدم قصيه چيه و فکر می کنم هنوز هم اهميت واقعی اين وقايع رو درک نکردم. در مورد خبر انتشار اين فيلمها هم احساس می کنم بعدا بر کند بودن خودم دوباره صحه خواهم گذاشت. وبلاگهای نويسنده های داخل ايران رو می خوندم و ديدم آب و هوا شديدا کتابی شده. از کتابدار عزير به خاطر سعی در ترسيم فضای ادبيات مکتوب فارسي متشکرم. ای کاش اون موقع که من ايران بودم اين وبلاگ موجود بود. اميدوارم بقيه هم در با سواد کردن من بکوشن. يه کلوم هم واسه گل روی جواد : يادمه که برخورد با جوادهای اصيل، اون راننده تاکسيهايي که نوار جوادی عصاريشون به راه بود و تو ماشينشون نقطه ای باقی نمونده بود که ازش چيزی آويزون نکرده باشن، احساس بدی به من دست نمی داد، حتی بعضی وقتا از اينکه يکی ديگه رو می بينم که شبيه من نيست کيف می کردم. احساس بد وقتی بهم دست می داد که آدمايی رو می ديدم که يه جورايی اين وسط بودن. توضيحش خيلی سخته. بی خيال. "I...miss...you. But I haven't met you........yet." نوشته شده در ساعت 8:06 PM توسط سید خراسانی Monday, January 21, 2002
٭ "Letter from a Birmingham city jail" by Dr. Martin Luther King Jr.
اين هم چند خط تاريخ : During the spring of 1963, civil rights protests erupted across the US; the Justice Department estimated that at least 758 demonstrations in 186 cities in 11 southern states, in which nearly 15,000 persons were arrested, took place in a period of just 10 weeks. For most of the his first two years in office, Kennedy had evaded taking a strong stance because he did not want to alienate southern voters and politicians, whose support he needed to enact the rest of domestic and foreign policy agenda. But his inability to squelch the protest convinced him that he had to act. In a nationally televised address, Kennedy delivered the strongest pro-civil rights speech by a president in modern American history. Proclaiming that the nation had a moral obligation to combat racism, Kennedy proposed sweeping civil rights legislation that would outlaw discrimination in public accommodation and provide protection for civil rights activists. Such legislation was enacted after Kennedy's assassination. نوشته شده در ساعت 9:01 PM توسط سید خراسانی
٭ هر چی اين تن تن می گه بابا يه ذره از قصر بيا بيرون يه چرخی بزن، مگه به خرج من می ره ؟ خلاصه امروز بالاخره ملبس به لباس لختی ورزشی رفتم سالن ورزش و دويدم. بعدش داشتم راه می رفتم که نفسم بياد سر جاش (آخه يه کم جا به جا شده بود) که چشمتون روز بد نبينه يهو عضله پام گرفت، گرفتنی. اگه به احترام جد دريانوردم نبود چنان گريه سوزناکی سر می دادم که اون سرش ناپيدا. اين از ورزش.
........................................................................................روزهای اول ترم بچه ها می رن سر کلاسای مختلف که تصميمشون رو بگيرن که بالاخره تو چه کلاسايی ثبت نام کنن. اما من متوجه شدم که اين روش معمولا کار نمی کنه. مهتمرين دليلش هم اينه که استادا جلسه های اول رو معمولا به مقدمه، تاريخچه، تعاريف، مرور پيش زمينه ها و چيزايی از اين دست می گذرونن که درر نتيجه آدم از رو اين چند جلسه اول نمی تونه قضاوت صحيحی در مورد تيريپ اون کلاس بکنه. و نتيجه اين می شه که مثل بنده در ترم گذشته خر می شيد و دو تا درس عوضی می ره تو پاچتون. واسه بچه ها بهترين راه اينه که برن با سال بالاييهای درسخون مشورت کنن و کاری هم که استادا می تونن بکنن اينه که تو همون جلسه های اول هم يه مشت مطلب و تمرين «جدی» بريزن رو دايره. بد می گم بگو بد می گی. نوشته شده در ساعت 8:55 PM توسط سید خراسانی Sunday, January 20, 2002
٭ Citizen Kane رو ديدم. روی اين dvd دو تا نقد هم همراه فيلم هست. يعنی می تونيد فيلم رو دوباره ببينيد ولي اين بار با صدای يک منتقد، به جای صدای اصلی فيلم. Orson Welles جوان که ستاره راديو و تئاتر بوده و از کار در صنعت سينما چيز زيادی نمی دونسته، يک قرار داد کم سابقه با هاليوود می بنده و برای ساخت اين فيلم پول و اختيار کامل می گيره. يه داستان جالب اينه که او اوايل کار فکر می کرده که نورپردازی از وظايف کارگردانه! فيلمبردار(director of photography) هم مانع اين می شده که بقيه به ولز بگن که بابا آخه نور به تو ربطی نداره. بعد از مدتی بالاخره يه نفر بهش قضيه رو می گه و ولز هم خيلی ناراحت می شه و می ره پيش فيلم بردارش می گه آقا خيلی ببخشين من تو کارت دخالت کردم ولی مرد حسابی خوب چرا به من بی سواد نگفتی ؟ يارو هم بهش می گه که من فکر می کنم يکی از بهترين راههای چيز يادگرفتن اينه که از آدمايی که چيزی نمی دونن و تازه کارن ياد بگيری و ببينی اونها چه جوری با مسايل کنار می آن. من هم تو اين مدت کلی چيز از تو يادگرفتم. يه بار هم ولز بهش می گه چه قدر طول می کشه آدم فيلم برداری و چيزای مربوط به اونو ياد بگيره. حضرت فيلم بردار هم می گه اگه بخوای من تو يه آخر هفته(!) همه مسائل مربوط به فيلم برداری و دوربين و لنز رو بهت ياد می دم.
نوشته شده در ساعت 7:06 PM توسط سید خراسانی
٭
چگونه تنبل خوبی باشيم ؟ اينترنت نا محدود بگيريد. به محض ورود به خانه کامپيوتر را روشن کنيد، شنيدن صدای مودم ضروری است. هيچ لزومی ندارد که شب ساعت مخصوصی بخوابيد، ۲ هم بد نيست. از دست دادن يک قرار، يک برنامه، يک کلاس به تنهايی هيچ اهميتی ندارد. اين حق شماست که اتاق و ميزتان را بی نهايت شلوِغ کنيد. از حقوق خود غافل نباشيد. ارتباطات خود را با ساير آدمها و دنيای خارچ در حد اجبار محدود کنيد. هر چه پيش آيد خوش آيد. نوشته شده در ساعت 5:34 PM توسط سید خراسانی
٭ اولين مدرسه آموزش هک کردن در پاريس آغاز به کار کرد. اين خبر به فارسی ، اين خبر به زبون خارجی و اينم خود مکتبخونش. نوشابه ؟
........................................................................................تو رو خدا می بينيد اين آمريکا چه قدر لاته ؟ با اينکه هيچ ضرری واسش نداره ، اصرار داره که در مورد رفتار با اسرای طالبان از معاهده ژنو سرپيچی کنه ؛ يعنی کسی واسه من تعيين تکليف نکنه. امروز خير سرم قراره واسه اولين بار برم اسکيت رو يخ. دوستم که قرار بود منو ببره ، ايميل زده که من ديشب مجبور شدم تمام برنامه های کامپيوترم رو دوباره نصب کنم و اصلا نخوابيدم، در نتيجه صبح خبری نيست. خاک بر سرت، معتاد کامپيوتر! نوشته شده در ساعت 9:59 AM توسط سید خراسانی Saturday, January 19, 2002
٭ چرا وبلاگ مىخونم ؟ چون مردم اينجا حرفايى رو مى زنن كه جاى ديگه كمتر مىزنن . چون فكر مىكنم دليلى نداره كه بخوان اينجا دروغ بگن. چون آدماى خيلى جورواجورى مىنويسن. چون بعضيهاشون با مزه ان. چون از بعضيهاشون چيزى ياد مى گيرم و از همه مهمتر چون خيلى تنبلم.
نوشته شده در ساعت 6:45 PM توسط سید خراسانی
٭ امروز صبح دو تا نيمرو با نون تست و آب پرتقال زدم ، چسبيد. اما خواب ديشب زياد نچسبيد چون مسواك نزده خوابيدم ، آخه ناسلامتي آخر هفته است. مشكل ويرگول رو هم تا اطلاع ثانوى اين طورى حل كردم كه از تو وبلاگ يكى ديگه copy-paste مىكنم. مسخره است ، نه ؟
........................................................................................،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، نبينم آخر ماه واسم قبض ويرگول فرستادين ! خوب حالا ناهار چى درست كنم ؟ نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط سید خراسانی Friday, January 18, 2002
٭ امروز يكى از دختراى همكلاسيم - كه به طرز ترحم برانگيزى زشته آمريكاييه ولي اصليتش مال يه جاى ديگه است كه من هيجوقت نفهميدم كجا - اومده تو دفتر من حال و احوال كه تعطيلات چطور بود و از اين حرفا. بعد از بيست دقيقه فقط مى خوام بگم كه حال و احوالتو كردى خيلى ممنون حالا بزن به چاك . ولى مگه مى شه ؟ هى سكوت برقرار مىشه و هر دو به در و ديوار نگاه مىكنيم بعد اون يه سوال بيربط مىكنه و من يه جواب بىربط تر مىدم و هى انتظار مىكشم كه يه معجزه اى رخ بده و بزنه به چاك. احساس خيلى بدى بود. معجزه ! پس كى ميايى ؟
........................................................................................نوشته شده در ساعت 7:42 PM توسط سید خراسانی Thursday, January 17, 2002
٭ گمونم بايد اين اولها يه مقدار چيزاى جذاب بنويسم بذارم پشت ويترين كه جلب مشترى كنه. به هر جهت بايد آدم حقيقت رو بپذيره(اينجا يه ويرگول مىخواد كه من نمىدونم جاش كجاست) كه هدف از نوشتن خونده شدن و پيدا كردن ديگرى است.
دارم اين كتاب رو ميخونم :America in the sixties - Right, Left and Center اثر Peter B. Levy. دهه 60 از خيلي جهات مهمه منجمله جنگ ويتنام و جنبشهاى اجتماغى در آمريكا. يه چيزى كه امشب به نظرم رسيد كه از خواص آمريكا اينه كه هر صدا و حركتى خودش نيروهاى مخالف خودش رو فورا توليد مى كنه و خيلى سريع به تعادل مىرسه. براى مثال در سال 1955 اولين شماره مجله Playboy در مىآد كه در زمان خودش اتفاق مهمى بوده. يهو از اين ور و اون ور سر و صدا بلند مىشه كه اى بابا اين چه تيريپيه كه راه انداختين ! ولي از اونور هم يه عده اى پيدا مىشن كه نخيرم آزادى ! زيبايى بدن انسان ! و خلاصه بعد از يه مدت كوتاهى اين مجله هم يه چيز عادى مىشه مثل بقيه چيزها. نوشته شده در ساعت 10:22 PM توسط سید خراسانی
٭ دو چيز انده برد از خاطر تنگ
........................................................................................نى خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ سلام بر جماعت لاتا ! من اسم يارو رو گذاشتم هيچى چون هيچى نمى دونم.سرعت تايپ فارسيم صفره. به اندازه بوق هم از ايچ تى ام ال و راويولى سر در نمىآرم. اصلن هم نمى دونم چرا دارم مىنويسم و چى مىخوام بنويسم. تنها چيزى كه مىدونم اينه كه انگشتام دارن به هودر عليه الرحمه فحشاى ناجور مىدن ! نوشته شده در ساعت 7:02 PM توسط سید خراسانی
|