کاپيتان هادوک و هيچی




Friday, January 18, 2002

٭ امروز يكى از دختراى همكلاسيم - كه به طرز ترحم برانگيزى زشته آمريكاييه ولي اصليتش مال يه جاى ديگه است كه من هيجوقت نفهميدم كجا - اومده تو دفتر من حال و احوال كه تعطيلات چطور بود و از اين حرفا. بعد از بيست دقيقه فقط مى خوام بگم كه حال و احوالتو كردى خيلى ممنون حالا بزن به چاك . ولى مگه مى شه ؟ هى سكوت برقرار مىشه و هر دو به در و ديوار نگاه مىكنيم بعد اون يه سوال بيربط مىكنه و من يه جواب بىربط تر مىدم و هى انتظار مىكشم كه يه معجزه اى رخ بده و بزنه به چاك. احساس خيلى بدى بود. معجزه ! پس كى ميايى ؟


........................................................................................

Home