کاپيتان هادوک و هيچی




Saturday, January 26, 2002

٭ الان ۱۲ شب جمعه است. يعنی همچين بين جمعه و شنبه. تازه رسيدم خونه. ۲ تا نامه داشتم ۴ تا پيغام رو تلفن. نامه ها که طبق معمول از طرف بانک بود. مردم هم که ايميل نمی زنن، می خوای نامه بنويسن ؟! ولی ۴ تا پيغام رکورد بود. اولی از طرف کتابخونه محل، دومی از طرف خودم (اين قدر حال می ده زنگ بزنی واسه خودت پيغام بذاری‌) سومی از طرف يه دختر خوشگل مامانی، چهارمی هم از طرف يک پسر گيچ در زندگی.


---------------------------------------------------------------


امروز سر يه موضوع الکی کلی خوش به حالم شد. فکر کن بهت بگن آزمايشهای اوليه نشون می دن شما سرطان دارين. بعد بگن اه ببخشين ما گند زديم شما هيچ مرگتون نيست. قضيه من هيچ ربطی به اين سناريو نداره ولي تمش يه چيزی تو اين مايه ها بود.


---------------------------------------------------------------


امروز دو بار رفتم اسکيت رو يخ. آقا دارم معتاد می شم بد فرم. شب با بر و بچ رفتيم. آی شلوغ بود ، آی مردم می خوردن زمين، آی حال داد، آی از زندگی خوشم می آد وقتی که خوش می گذره، آی پاهام الان درد می کنن. فقط چيز بد اين بود که چالين خورد زمين يه ذره لثه اش خونی شد. شايد يه قطره، شايد هم دو. ولی می دونيد که من چه قدر نازک نارنجي ام. از اين دختر خوشم می آد چون سليقه خيلی ماهی تو لباس پوشيدن و درست کردن موهاش داره. منظورم پول خرچ کردن نيست. يه وقت يه روبان آبی به موهاش می بنده که به صد تا کار ايو سن لورن می ارزه. اگه يه روز نبينمش با خودم می گم امروز اين دختر چه ايده ای زده که من نديدم. من به خدا تبريک می گم به خاطر آفرينش دختر.


........................................................................................

Home