کاپيتان هادوک و هيچی




Tuesday, January 29, 2002

٭

ساعت ۲ بعد از ظهر يک روز ابری. مردی در کنار يک سطل زباله بزرگ ايستاده است و غرق در خواندن يک کتاب قطور است. کتاب به پايان می رسد، مرد کتاب را می بندد، آن را داخل سطل زباله می اندازد و با عجله به راه می افتد.


........................................................................................

Home