کاپيتان هادوک و هيچی |
Monday, February 11, 2002
٭
........................................................................................يه بار تو تهران يه مهمونی دعوت بودم. در رقصا رقص مهمونی، من و چند نفر ديگه رفتيم تو يکی از اتاق خوابها تا کمی از سر و صدا دور بشيم. گوشه اتاق از رختخوابا يه صندلی دنج درست شده بود. کنارش يه ميز توالت کوجولو بود. روی ميز توالت يه قوطی خالی ودکا بود، يه پاکت خالی مارلبرو و يه فندک گازی خالی. فکر کن يکی همه اينا رو زده بعد هم از پنجره اتاف پرواز کرده بيرون... نوشته شده در ساعت 9:02 PM توسط سید خراسانی
|