کاپيتان هادوک و هيچی




Thursday, February 21, 2002

٭

عقيم گذاری، خنثی سازی، محروم سازی، نااميدی = Frustration

هيچ کدمو از اينها معنی اين کلمه رو نمی رسونه. محروميت اصلا کلمه درستی واسه اين مفهوم نيست. وقتی می گن محروميت، آدم ياد روستاهای سييستان و بلوچستان می افته، ياد مدرسه های چهار شيفته و سو ء تغذيه. پس عجالتا من می گم Frustration.

اين «اتفاق روانی» به نظر من نقش بسيار مهمی در روند تاريخ و توجيه رفتارهای جمعی انسانها داره.

يه آدمی رو تو يه رقابت نابرابر قرار بديد، يه بازی ای که توی اون بازی باختش حتميه. اين آدم بهش فشار می آد.

يه آدم رو که استعداد و توانايی داره، مهم نيست کم يا زياد، بذارين توی موقعيتی که نمی تونه هيچ کار به درد بخوری بکنه. توی يه کاری که به علاقه اش ربطی نداره.

يه آدم تيز و باهوش رو بذارين سر يه کاری که مخ آدم تار عنکبوت می بنده.

يه مرد رو بذارين تو يه جايی که از در و ديوار حوری پری می ريزه ولی دست اين بابا به هيچ کدوم از اينا نمی رسه. يه زن رو که می خواد با جنس مخالف بپره، تو چادر و چاقچور محبوس کنيد و واسش ده تا نگهبان بذارين.

يه فلسطينی رو تو يه چادر وسط بيابون محبوسش کنيد و از نذارين يه آب خنک از گلوش پايين بره.

يه آدمی رو بذارين سر يه شغلی که هر چه قدر هم جون می کنه يه ذره هم پيشرفت نمی کنه.

به همه اين آدما فشار می آد. و اين فشار بالاخره يه جوری بايد خالی بشه و معمولا هم به يه صورت مخرب.

استاد دانشگاهی که يه مقاله به درد بخور هم از زير دستش در نيومده، شاگردا دوسش ندارن و احساس می کنه نمی تونه اين وضع رو عوض کنه، همه هدفش اين می شه که مثلا اين بورس به دکتر فلانی نرسه، يا با در خواست فلانی موافقت نشه...

وقتی يه زنی رو تو خونه محبوس کردين تا از شنبه تا جمعه خونه رو «مديريت» کنه ، به اين زن فشار می آد. دنبال يه راهی می گرده تا هوش و استعدادشو رو به کار ببنده. يه کاری که توش «فاعل» باشه. نتيجه اين می شه که اين زن با همه استعدادهاش تبديل می شه به يه خاله زنک. تمام هدفش اين می شه که از زندگی ديگران سر در بياره، انتقامشو از فخری خانم به خاطر اون متلکی که تو سفره ابولفضل عفت خانم بهش انداخته بگيره و...و....

يکی ديگه هم سر از سياست در می آره و در يه مقياس بزرگتر دنيا رو به گند می کشه.

اين آدما همه جا پيدا می شن. تو کارمندای يه شرکت، تو استادای دانشگاهها، تو سياسيون، تو بازار. همين آدمها هستن که «سياست» رو به وجود می آرن، politics رو به وجود می آرن، کارها رو پيچيده می کنن، چوب لای چرخ بقيه می کنن و جنجالها رو درست می کنن.

دربون ساختمونی که سؤال پيچت می کنه چی کار دارين‌؟‌ با کی کار دارين ؟ و می خواد تو فکر کنی که يه مرحله مهم از کار تو به دم در مربوط‌ می شه، از اين جنسه. جسين شريعتمداری از اين جنسه، جرج بوش از اين جنسه. بسيجی ای که تو خيابون به من شما گير می ده از اين جنسه.

نتيجه اخلاقی : اگر می خوايد مردم دچار Frustration نشن که موی دماغ ديگران نشن، بايد هر کسی سر جای خودش قرار بگيره، هر کسی فرصت بيان پيدا کنه. هر کسی فرصت پيدا کنه که از استعدادهاش استفاده کنه. فرصت پيدا کنه که پيشرفت کنه. هر کسی فرصت پيدا کنه که بره دنبال علاقه اش که باد نکنه، که نپکه. چون اگه بپکه، ترکشاش تو سر و صورت همه می پاشه.



حالا باز بگين کاپيتان هميشه سرش گرمه، حرف جدی از دهنش در نمی آد.



........................................................................................

Home