| کاپيتان هادوک و هيچی |
|
Sunday, May 05, 2002
٭ دلايلی در دست دارم که من زنده هستم. البته مشکل اينجاست که من هر شب قبل از خواب اين دلايل رو چک نمی کنم، واسه همين ممکنه چند روز در توهم اينکه زنده هستم به سر ببرم و بعد بفهمم که ای دل غافل اين فرضيه چند روزيه که باطل شده. همين الان هم ممکنه که بعـــــــله! کسی چه می دونه. اگه رو شاسيمون يه دستگاهی نصب می کردن که وقتی مثلا می مرديم بوق می زد که آدم زودی باخبر بشه، بعد هم به ننه باباهه خبر می داد که بساط زنجه موره رو رديف کنن، به رفقا هم خبر می داد که شاکی نشن که بی معرفت مُردی و يه خبری هم به ما ندادی، به بانک و شرکت تلفن و بيمه و کوفت و زهرمار هم يه ندايي می داد، باز خوب بود. من نمی دونم مهندسای اين دوره زمونه چه غلطی می کنن. فقط بلدن آتاری بسازن. هزار و يگ چيز مهمتر هست که اينا به چپشونم نيست. لابد توجيه اقتصادی نداره. چی داشتم می گفتم ؟ آها، داشتم می گفتم که فرض بر اينه که من زنده ام. ولی اصلشو بخوای اينه که هستی که باش. ناز شستت. تو هر مقياسی که نگا بکنی ها.... (تازگيها حال کردم جمله ممله ها رو همينطوری نصفه نيمه ول کنم برم پي کارم. حالا فرض کن که کامل کرديم، چی می شه؟ اصلا مگه همش فرض نيست ؟ فرض کن خوشبختی. فرض کن زنده ای. فرض کن همه چی داری. فرض کن به نيروانا رسيدی. فرض کن بی نيازی. فرض کن همه آسمون مال توه. فرض کن ديگه. خرجی که نداره. ولی راستش الان پشتم می خاره و نمی تونم فرض کنم که نمی خاره. اين پرانتزم فرض کن بستيم. همين.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12:09 AM توسط سید خراسانی
|