کاپيتان هادوک و هيچی




Sunday, June 30, 2002

٭
- من نمی دونم چرا موهای سرم يه وری در اومده. ببين اين ورش بلندتره. با اين که متوازن غذا می خورم.
- هوم. شايد نامتوازن فکر می کني.
- شايد. معلوم نمی کنه.




٭


- how's it hanging ?
- short, shrivelled and pointing to the left.





........................................................................................

Saturday, June 29, 2002

٭


you've got all the ingredients ready, right ? ok. today we're gonna make some sense.






٭
زحمت کشان عالم متحد شويد !
خوب حالا بی زحمت سر اون پيانو رو بگيرين، می خوايم بذاريمش اين ور.




٭
امروز تو خيابون انگشتم خونی شد. بعد چون دستمال کاغذی نداشتم خونشو خوردم. خونخوار شدم! هاها ! حالا فهميدين آدمخواری چه جوری به وجود اومده ؟ معلومه ديگه، يکی مرده، اينا هم بيل نداشتن که خاکش کنن، گفتن چه کارش کنيم،‌ خوب بخوريمش ديگه.




٭
از کرامات شيخ ما اين که خيلی نازه.




........................................................................................

Thursday, June 27, 2002

٭


Some people smoke pot,
some people bungee jump,
what do you do ?




٭
حيفم اومد اين موسيقی جاز و اين گيلاس شراب سرخ رو به دو يا سه قسمت تقسيم نکنم. حالا اين می گه سه تا هم می شه. اصلا عدد دو چه ويژگی خفنی داره، من نمی دونم. چرا تختخواب دو نفره داريم ولی تختخواب سه نفره نداريم. گمونم اه... همش آره گمونم همش خرافاته....يا ترس...يا عدم جاز...يا عدم شراب. يعنی اولش يه جوری شروع شده مثلا با دو بعدش....هي‌ جاز نبوده...يا شراب نبوده...بعد همين طوری بيخودی همه هی گفتن دو...دو....دو...دو.... ولی حالا که شراب و جاز رديفه ما بايد بگيم دو...سه...راديکال سه.... پی چهارم....سه دهم....هر چی.... اصلا عدد نگين خوب ؟ چون عدد بده. وقتی عدد می گی يعنی همينه ديگه ولی هيچم معلوم نيست. آخه ته داستان که معلوم نيست که هنوز بابام جان. خوب ؟‌ پس کسی ديگه اصلا عدد نگه. فقط دوست باشين ديگه. حالا اين که من هنوز توی اين دوش موندم، اين فرع قضيه است ولی دوست با....................شين...........شين....شين..شيــــــــــــــــــــــــن




........................................................................................

Wednesday, June 26, 2002

٭
سينه هاتو
بشــــــــــــــــمرم.




٭ اظهار نظر کاپيتانی ‌:

God's been spamming us with his religions.






........................................................................................

Tuesday, June 25, 2002

٭
صد بار گفتم اين قدر در اين بطريهای ودکا رو نذارين باز بمونه. که وقتی يه بدبختی می آد شيش دلار می ده که خير سرش يه sex on the beach بخوره، يه فرقی با آب هويج داشته باشه.




٭
در مجموع يه چيزی حدود ده در صد ازم کنده شد ولی خوب به تخمم. غير از اين چه می شه گفت ؟




٭
همه اين حرفايی که زدی درست ولی حالا چرا انگليسی حرف می زنی ؟




........................................................................................

Monday, June 24, 2002

٭
آقا بياين همه پولامونو بريزيم تو اين پارک متره، ببينيم ديگه چی می گه.




........................................................................................

Friday, June 21, 2002

٭ بايد بشينم يه ذره درست و حسابی به اين قضيه فکر کنم. اين طوری‌ :







٭
- ببخشيد خانم، می تونم يه ذره بهتون تجاوز کنم ؟
- اِه... باشه. حرفی نيست.




........................................................................................

Thursday, June 20, 2002

٭
- عمو زنجيـــــــر باف !
= بــــــــــــله‌ ؟
- بيا اينجا ببينم.
= بله ؟
- (شترق !!)
= آی‌ !! چرا می زنی ؟؟!
- خيلی کون گشادشدی ها !




٭
از کليه يه سر و دو گوشهايی که تصميم دارند طی يک هفته آينده به زندگی چسبناک خودشون خاتمه بدن تقاضا می کنم که...

نه، هيچی. به کارتون برسين.




........................................................................................

Tuesday, June 18, 2002

٭
يه ذره برو اون ورتر. من دارم از اين ور تخت می افتم.




........................................................................................

Monday, June 17, 2002

٭
تو رو سر جدت زنگ بزن ديگه،‌ می خوام برم بخوابم.




........................................................................................

Sunday, June 16, 2002

٭
اين داستان يونانيه :

يه کشتی غرق می شه و يه مرد کارگر کشتی‌ با قيافه و تحصيلات خيلی معمولی و يه ستاره سينما مثلا شارون استون از اين ماجرا نجات پيدا می کنند و تو يه جزيره با هم تنها می مونن.
تا مدتی دختره اعتنايی به مرده نمی کرده ولی کم کم با هم رفيق می شن و بالاخره وارد يه رابطه می شن. يه روز دختره به مرده می گه که چته ؟ ما که باهم خوشيم. انگار يه چيزی خيلی اذيتت می کنه. مرده می گه نه چيزی نيست.
چند وقت بعد دختره دوباره همين سؤالا رو می کنه و اين دفعه خيلی اصرار می کنه. مرده می گه ببين عزيزم، می خوام يه کاری برام بکنی. می گه خوب بگو، تو که می دونی من هر کاری واست می کنم. مرده می گم لباس مردونه بپوش، سبيل هم بذار، مردونه هم راه برو و صداتو هم يه ذره کلفت کن. دختره همه اين کارا رو می کنه. بعد با هم می رن کنار ساحل و دوشادوش هم مثل دو تا مرد راه می رن. مرده دستشو می ندازه سر شونه «اون يکی مرده» و می گه رفيق بيا ببين که خود شارون استون رو من تور کردم ! يک تيکه ايه !




........................................................................................

Saturday, June 15, 2002

٭
- تو اين مدت دختر مختر پيدا کردی ؟
- زياد نه. در حد قضای حاجت.




٭
نبی پور (ع):
« تو پنج شيش تا کاغذ کادو پيچيدی دور خودت. همون خود مرکز عالم بينی توئه. »

وقت تمومه. کی بردها بالا.




٭
- لطفا اين قدر به من نچسب.
- آخه دوسِت دارم.




٭
با يه who knows و why not و you know خر شدم رفت. سه تا کلمه. يک دو سه. حالا ببينيم چی می شه. اگه در سطح وبلاگی هم به آخر و عاقبت اين قضيه فکر کنيم ممکنه يه تغييرات اساسی رخ بده،‌ ممکنه تعطيل کنم برم پی کارم و حتی از همه بالاتر ممکنه هيچ اتفاقی هم نيفته.




........................................................................................

Friday, June 14, 2002

٭
- بذار يه بار از اول مرور کنيم.
* باشه.
- غنچه. خندان بود ؟
* نوچ.
- سرو چی ؟ سرو از غم آزاد بود ؟
* نع.
- اِه... گل. گل رو بگو. گل خرم بود ؟
* نچ.
- اکه هی. بذار ببينم. بلبل خاطرش شاد بود يا نبود ؟
* نع. اونم نبود.
- ...
* چی می گی ؟
- بشاش تو اين زندگی ديگه.




٭
يه روز بعد غروب که داره بارون می آد و هوای بيرون ديگه تاريک شده، يه عالمه شمع روشن کن، سی دی رکوييم موتزارت رو بذار تو ضبط، برقا رو هم خاموش کن و غرق شو و همنجا بمير ديگه. چرا دوباره برقو روشن می کنی و دوباره شمعا رو خاموش‌ می کنی ؟ّ




٭
دخترها ! می خوام straight باشم و با همتون بخوابم.
پسرها ! می خوام gay باشم و با همتون بخوابم.
می خوام با تمام گياهای عالم جفت گيری کنم.
آخه مگه مرگ رو نمی بينيد که داره می ياد تو صورتمون ؟
ايناهاش!




........................................................................................

Thursday, June 13, 2002

٭
آها پيدا کردم. تو يخچال بودن.




٭
تخمهايم کو ؟
چه کسی بود صدا زد سهراب ؟




٭
اين وبلاگ به مدت يک هفته PG می شود. نگی نگفتيها.




........................................................................................

Monday, June 10, 2002

٭
کلمات گولم زدند. احتياج به مرگ دارم و بالا آوردن بالا آوردنيها. فعلا کرکره ها پايين.




........................................................................................

Saturday, June 08, 2002

........................................................................................

Thursday, June 06, 2002

٭
- می خوام سه تا ميخ درشت بردارم، دو تا رو بکنم تو چشمام و يکی هم وسط سرم، همچين که صاف بره تو مخم.
- کمی خطرناک به نظر می آد.




٭
باز حس غريبی دارم. تو فيلم Lantana زنی به روانپزشکش می گويد که اگر شوهرم به من خيانت کند و به من نگويد،
That'd be the betrayal.

اين جمله توی مغزم تکرار می شه و دوباره بدنم سرد می شه و دوباره تکرار می شه. می دونم شماها هيچ نمی تونيد به اين حس من نزديک بشيد، اگر می‌تونستيد که ديگه حس غريب نبود. تصوير اون زن، گردن لاغرش و عظمتش و اين جمله، مخصوصا اين جمله، ميخکوبم می کنه.




٭
اگه آدم يه شيشه اسيد لاکتيک رو سر بکشه در جا از خستگی می ميره‌ ؟ يا من خيلی بی سواتم ؟ يا تو خيلی جواتی ؟




........................................................................................

Wednesday, June 05, 2002

٭
امروز صبح کله سحر (۷:۳۰) رفتيم يه بار ايرلندی و مسابقه آلمان و ايرلند رو، رو تلويزيون مسطح شونصد اينچی در ميان تب و تاب ايرلنديهای غيور و بلوم پرور ديديم. به خدا اين ايرلنديها داشتن ساعت هشت صبح آبجو می خوردن. توصيف حالی که از گل دقيقه ۹۲ کردن از تواناييهای اين حقير خارجه.




٭
- تو، دقيقا چی می خونی ؟
- علم روز.




٭
- آها ؟
- از دستشويی‌ که استفاده می کنی لطفا اسپری نکن به در و ديوار.




٭
- هدف از اين نشست دقيقا چيه ؟
- هم... اون سالاد رو بی زحمت لطف کنيد اينجا.




........................................................................................

Tuesday, June 04, 2002

٭
- اين کيه ؟
- مامانمه. در شونزده سالگی.




٭

thou...shall... not...kill
shall...not...kill
not...kill
understand ?
NOT KILL.



........................................................................................

Monday, June 03, 2002

٭

نوشته شده در ساعت 11:03 PM توسط سید خراسانی

........................................................................................

Sunday, June 02, 2002

٭
* با اين همه کف می خوای چی کار کنی ؟
- خودمو بشورم.
* زياده.
- تو رو هم می شورم.




٭
- تو با کشيدن اون سيگارهای ارزون قيمت به شخصيت من توهين می کنی.
- عجب گرفتاری شديم ها.




٭
- تو اون بسته چيه ؟
- چند تا از بستگانم.




........................................................................................

Saturday, June 01, 2002

٭
- پليسها دارن مي‌ آن ! چی کار کنيم ؟
- بريم پشت الفاظ قايم بشيم.




٭
- علاف من نشو.
- پس علاف کی بشم ؟




٭
- دريچه داری ؟
- چطور مگه ؟
- می خوام ديد بزنم.




........................................................................................

Home