کاپيتان هادوک و هيچی




Saturday, August 09, 2003

٭ در يک شب نسبتا تاريک بر قلم حضرت دريانوردم جاری شد :

« هر روز بايد دليلی تازه آورد. هر روز بايد صادق ديگری را مجاب کرد. نفس را تشويق کرد. قوسی بر لبها انداخت. دستمالی در جيب فرو کرد. پله ای بالا رفت. پشت دری نفس در سينه حبس کرد. فردايی را انتظار کشيد. ملافه ای را شست. قهوه ای خورد. امروز غم تنهايی بر دل من سنگين است. امروز چشمها مجاب نگريدن نيستند. نفسهايم تند، گلويم خشک. غار کوچکی در دل کوه نهان است. غار بزرگترين خود جای خالی کوهيست. از آفتاب روی فرش بيزارم. خودکار غمگينم می کند. دختر غمگينم می کند، پسر هم. غم و شاديتان برايم يکسان است...»

امشب دگر است : ميهمان
Keith Jarret ،
cranberry juice + raspberry vodka و
A people's history of united states
هستم.
فردا شايد اتفاق است.




........................................................................................

Home